×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

دل نوشته ها

به خدا توکل کن

× عاطفی language=java src=http://night-skin.com/js/ghatarat-shabnam/ style=height: 405; width: 420; scrolling=no frameborder=0 name= src=http://image-sms.com/box1 your browser does
×

آدرس وبلاگ من

nameasheghane.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/arash sorena

چقدر به خدا ایمان داریم

کوهنوردی میخواست به قله بلندی صعود کند.پس از سالها تمرین و آمادگی سفرش را آغاز کرد.به صعودش ادامه دادتا اینکه هوا کاملا تاریک شد.به جز تاریکی هیچ چیز دیده نمیشد.سیاهی شب همه جا را پوشانده بود و مرد نمیتوانست چیزی ببیند حتی ماه وستاره ها پشت انبوهی از ابر پنهان شده بودند. کوهنورد همانطور که داشت بالا میرفت در حالی که چیزی به فتح قله نمانده بود پایش لیز خورد وبا سرعت هر چه تمام تر سقوط کرد. سقوط همچنان ادامه داشت واو در آن لحظات سر شار از هراس تمامی خاطرات خوب و بد زندگی اش را به یاد می آورد. داشت فکر می کرد چه قدر به مرگ نزدیک نزدیک شده است که ناگهان دنباله طنابی که به دور کمرش حلقه خورده بود بین شاخه های درختی در شیب کوه گیر کرد و مانع از سقوط کاملش شد. در آن لحظات سنگین سکوت که هیچ امیدی نداشت از ته دل فریاد زد: خدایا کمکم کن! ندایی از دل آسمان پاسخ داد: از خدا چه میخواهی؟ کوهنورد گفت:نجاتم بده خدای من! صدا گفت:آیا به خدا ایمان داری؟ کوهنورد جواب داد : آره! همیشه ایمان داشتم. صدا گفت: پس آن طناب دوره کمرت را پاره کن! اما کوهنورد وحشت کرد. پاره شدن طناب یعنی سقوط بی تردید از فراز کیلومتر ها ارتفاع. برای همین گفت: نمیتونم میترسم . صدا جواب داد: مگر به خدا ایمان نداری؟ مواظب توست. کوهنورد گفت: نمیتونم. نمیتونم. روز بعد گروه نجات گزارش داد که جسد منجمد شده یک کوهنورد در حالی پیدا شده که طنابی به دور کمرش حلقه شده بود و تنها نیم متر با زمین فاصله داشت..
پنجشنبه 8 اردیبهشت 1390 - 12:40:25 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم